تفکر سلفیگری(پرسش و پاسخ)
پرسش:
تضادهای درونی دیدگاه سلفیه چگونه است و این تفکر توسط چه کسانی مجددا احیا گردید؟
پاسخ:
در بخش نخست پاسخ به این سؤال به مفهوم سلفیه در لغت و اصطلاح و خاستگاه فکری سلفیه اشاره کردیم. اینک در بخش پایانی دنباله مطلب را پی میگیریم:
تضاد معتقدان به سلف صالح با روش معتزله
معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفهای بهره میبردند که آنان نیز به نوبه خود افکارشان را از منطق یونان اقتباس میکردند. تصاویری که از احمدبنحنبل در منابع مختلف ارائه شده، وی را محدثی سنتگرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان میدهد که از تمسک به رای تبری میجسته و تنها به قرآن و حدیث استدلال میکرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه مینموده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند محمدبنجریر طبری و محمدبناسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث- و نه از مجتهدان اسلام- شمردهاند. در واقع ابنحنبل به عنوان محدثی بر جسته و پیرو طریقه اصحاب حدیثه با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب رای، سر ناسازگازی داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت میخواند.
آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بیش از صد و پنجاه سال پیشوای عقاید سنتی- سلفی بود.
پس از مرگ احمدبن حنبل اندیشهها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تا اینکه عقاید وی و نیز سلفیگری تحت تاثیر انتشار مذهب اشعری به تدریج فراموش شد.
احیای سلفیگری توسط ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب
در قرن چهارم هجری ابو محمد حسن بن علی بن خلف بر بهاری برای احیای سلفیگری تلاش کرد، اما در برابر شورش مردم کاری از پیش نبرد. در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمد بن تیمیه و سپس شاگردان او ابنقیم الجوزیه و ابن کثیر عقاید حنابله را به گونهای افراطیتر احیا کردند. ابنتیمیه به عنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاد اندیشی و تاویل مخالف بود و لذا اقداماتش بیش از پیش باعث انحطاط و عقب ماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابنتیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و همچنین قرن روی آوردن به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی عنوان شده است.
در واقع، در این عصر «فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب- مانند مذهب حنبلی- به عنوان دفاع از دین عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیانا در این راه بر ضد علم و فلسفه قیام کردند. اینتیمیه یکی از این کسان بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی به عنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی میکرد و عقاید خود را به عنوان زنده کردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتابهای خود بیان کرد.»
با مرگ اینتیمیه، دعوت به سلفیگری و احیای مکتب احمدبنحنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشی سپرده شد.
پس از وی مسلک و آیین وی را شیخ محمد فرزند «عبدالوهاب» نجدی که این نسبت برگرفته از نام پدر او «عبدالوهاب» است بنیانگذاری کرد و به نام مسلک وهابیت شناخته شد. به گفته برخی از دانشمندان، این که این مسلک را به نام خود شیخمحمد نسبت نداده و «محمدیه» نگفتهاند، این است که مبادا پیروان این مذهب نوعی شرکت با نام پیامبر(ص) پیدا بکنند (دائرهالمعارف فرید وجدی، ج ۱۰، ص ۸۷۱، به نقل از مجله المقتطف ج ۲۷، ص ۸۹۳) و از این نسبت سوءاستفاده نمایند.
از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگی شیخ همین است که با مسلمانانی که از عقاید کذابی او پیروی نمیکردند، معامله «کافر حربی!» میکرد و برای جان و ناموس آنان ارزشی قائل نبود. کوتاه سخن این که «محمدبن عبدالوهاب» به توحید دعوت میکرد، اما توحید غلطی که او میگفت. هر کس میپذیرفت خون و مالش سالم میماند و گرنه مانند کفار حربی حلال و مباح بود. جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج آن؛ مانند یمن، حجاز، اطراف سوریه و عراق میکردند، بر همین پایه بود. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست مییافتند بر ایشان حلال بود. اگر میتوانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار میدادند و الا به غنایمی که به دست آورده بودند اکتفا میکردند. (جزیره العرب فی قرن العشرین، ص ۳۴۱)
محمدبن عبدالوهاب در سال ۱۲۰۶ (هـ .ق) در گذشت.